از کیلومتر ها دورتر، طبق عادت هر ساله با هم در اولین روز سال صحبت کردیم…
من مثل همیشه، بعد از نیم ساعت شوخی و لودگی همیشگی خودم ساکت نشستم و او هم که از اول لبخندی ساکت و ریشه دار به رسم ادب بر لب داشت بعد از همان مدت سوال اصلی را پرسید:
“حسام! قراره با این یکی چیکار کنی!؟”
و جالب آنجا که بعد از چهار سال متوالی که هیچ گاه پاسخ مشخصی برای این سوال نداشتم، امسال گویا تکلیف اش با خودش مشخص تر است…
شاید این ها اثرات بلاتکلیف بودن های گذشته باشد و یا شاید هم اثر ضربه های متوالی مشت روزگار به دهان و فک و بینی و صورتم!
به هر حال هرچه که باشد از نتیجه اش راضی ام،
راضی ام که می دانم حدودا یک سال پیش رو را قرار است به چه منوال بگذرانم،،،
خیره نگاه کردم و خیره تر گفتم: بیشتر قرار است دوست بدارم! و در مسیر دوست داشتن نرسم!
بنای امسال را نرسیدن گذاشته ام، هدف گذاری ها باشد برای بعدا…
امسال قرار است هر آنچه و آنکه را دوست دارم، صرفا به نیت خلوص حب و نه قربت، دنبال کنم…
ثانیه به ثانیه و شهر به شهر بگردم و زندگی کنم ولی نه برای رسیدن! که صرفا برای زیستن و ماندن…
امسال آمده ام که نرسم…
لبخند زد…
می دانم که نرسیدن ام بیش از رسیدن هایم خوشحالش می کند…
نمی رسم…
همین.
فروردین ۰۳
حسام سوف باف سرجمعی
@Thatshesam