چند شب پیش تولد دعوت بودم ولی یهو خیلی برنامه ام بهم ریخت و نشد که برم.
بعد زحمت کشیده بودن کیک فرستاده بودن برام.
توی اوج خستگی ساعت ۱۲ شب داشتم کیک تولد رو می خوردم، الحق کیک خوبی هم بود و داشتم به این فکر می کردم که چقدر زندگی مثل کیکه،
یه لایه خامه شکلاتی، یه لایه کیک، یه لایه موز، دوباره یه لایه کیک، بعد یه لایه خامه سفید، دوباره یخورده گردو مثلا و همینجور لایه لایه با طعم ها و حالت های مختلف.
ولی خب همش کیکه!
کیک هم خوش مزه است…
هر کسی هم ممکنه یه تیکه اش رو دوس داشته و یا یه تیکه اش رو نخواد، مثل خیلیا که وسط مهمونی خامه هاشو جدا می کنن! یا مثلا میگه من موز نمیخوام و اون وسط دل و روده کیک رو میریزه وسط که دو تا تیکه موز ازش بکشه بیرون که مبادا معده عزیزش موزی بشه!!!
این به کنار اگه همین تیکه تیکه های کیک رو جدا جدا بخوای توی اون حجم بخوری هم خیلی کار خنده داریه!
مثلا بگی یه کیلو خامه بدین بهم با یه مشت گردو بخورم.
چرا نمیتونی؟
اره دقیقا چون بدمزه میشه!
و دیگه کیک نیست…
به هر حال خواستم بگم، زندگی هم مثل کیکه!
درهم و ترکیبی اش باحاله و نه فیلتر شده و جدا جدا…
و شاید بشه گفت واگعی ترین کیکی که میشه پیدا کرد، خود زندگیه…
فدایتان، حسام. ♥️
@Thatshesam