این کتاب “سیلی واقعیت!” راس هریس رو هر بار شروع میکنم به خوندن متاسفانه به هر دلیلی وسط کار ولش میکنم، یا امتحان ها شروع میشه یا یه کاری پیش میاد یا یه کتاب بهتر میاد دستم که میگم بیخیال…
و این هست که در چهار سال گذشته این روند ادامه داره به طور میانگین سالی دو تا سیلی محکم هم می خورم 😂 ولی باز هم قسمت نمیشه که برسم به خوندن اش و یاد بگیرم که چیکار کنم که درد سیلی خوردن ام کمتر شه…
دلیلی که این کتاب رو خیلی دوس دارم شاید اسمش باشه،
سیلی واقعیت!
سیلی واقعیت!
سیلی واقعیت!
آقا حسام!
واقعیت همیشه یک چیز قشنگ و یا حتی نرمال و روزمره نیست و گاهی در قالب یه سیلی محکم میخوره تو فک و سر و گوش و صورت آدم به قدری که دردش تا صد سال دیگه توی یَک یَک نورون هات save میشه.
شاید خیلی هامون توی سن و سال مشابه من به هر دلیلی کمتر درگیر اینجور شرایطی شده باشیم و چقدر خوب که آدم تا جای ممکن و اون هم توی سنین حساس مثل نوجوانی یا استارت جوانی سیلی نخوره از زمین و زمان و مقداری از سلامت روحش رو نگه داره برای مقاطع بعدی ولی خب همیشه هم عزیزانی مثل من هستند و پیدا می شوند که از صبح که از خونه بیرون میان تا شب دنبال جایی می گردن که یه طعم جدید از واقعیت رو بچشن و ببینن که تهش چی میشه…
بحثی که هست اینه که متاسفانه تا وقتی که یه سیلی مَشتی از روزگار نخوری خیلی چیزا رو نمی فهمی، یعنی هر چقدر هم که پدر و مادر و دوست و آشنا و مشاور بهت بگن آقا جان نکن این کار رو یا اون کار رو بکن، تا وقتی خودت تصمیم نگیری و انجامش ندی و نتیجه اش رو نبینی انگار نمیتونی کل داستان رو درک کنی و پازلش رو تکمیل کنی.
دیدین توی فیلم ها توی بیمارستان همراه مریض داره داد و بیداد میکنه، هی بهش میگن بابا طرف مرده دیگه، میگه نه زنده اس بذارین ببینم اش و اینا، تا یه پرستاری دکتری کسی میاد میخوابونه توی گوش اش و یهو طرف آروم میشه و می فهمه که قضیه جدیه.
حس سیلی واقعیت هم دقیقا همینجور حالتی هست.
کلا توی شرایط استرس و ترومای روحی ما اینجور حالی رو داریم، هی انکار می کنیم، هی میگیم نه، تا واقعا یه جا حس سیلی خوردن رو از اون حقیقت دریافت می کنیم و آروم میشیم و از مرحله انکار عبور می کنیم.
یهو به خودمون میایم می بینیم دیگه توهمات مون کار نمی کنن برامون، دیگه نمیتونیم چشم مون رو روی خیلی چیزا ببندیم، و عملا همه داستان هایی که باهاشون خودمون رو گول می زدیم، مثل آینه ای که از دست لیز میخوره و میفته جلوی چشم مون تیکه تیکه میشن.
اما نکته مهم اینه که اگه آدم بلد باشه و راهش رو بدونه احتمالا بعد از هر سیلی به یه ورژن قوی تر از خودش تبدیل میشه و میتونه با تجربه بیشتر و با بینش بهتر ادامه مسیرش رو جلو بره…
اینه که اگه سیلی خوردین، نترسین.
قوی وایسین، وا ندین و فقط یخورده زمان بدین به خودتون تا بگذره و کم کم درد جای خودش رو به قدرت بده.
فدایتان، محمد حسام سوف باف سرجمعی ♥️🌱